۱۳۹۶ مهر ۲۸, جمعه

داستان ده سال تلاش عاشقانه

ده سال است که بدون احساس ناامیدی و خستگی نامه می نویسند! ده سال است که هر روز بام آزادی را به دنبال خبرهای جدید و به امید خبر خوشی از یک دوست نادیده جستجو می کنند. چشمهایشان سرشار از عشق به انسانیت و راستی است و عطش دانستن از سیمایشان هویداست، من متعجبم از اتصال زنجیره عشق از شرق تا غرب، از ایران تا لوکزامبورگ.
کولته ، کلر، دانیل ، فرانسوا ؛ آندره، پاسکال ، ویوس، آنه، انه ماری و ...  هم پیمان شده اند که در مقابل بی عدالتی و ستمی که از آن اطلاع یافته اند، سکوت نکنند. ستم بر یک انسان، بزرگمرد آزاده ای که آنچه داشته است برای اهداف والایش هزینه کرده است. او که صدای مظلومیت ملتی را که زیر فشارهای مختلف له شده بودند را پژواک می دهد.
آنها در یک شهر کوچک در لوکزامبورگ زندگی می کنند. آشنای نادیده شان هم کسی نیست بجز آقای حسین بروجردی، کاشف توحید بدون مرز، که در این ده سال از هزاران کیلومتر آن سوتر برای هدفی مشترک، تلاش کرده بودند او از داخل زندان در ایران و اینها از شهری کوچک در دل کوههای زیبای غرب اروپا در لوکزامبورگ!

 آنها اعضای داوطلب عفو بین الملل هستند که سال 2007 با دیدن بیانیه ای از امنستی، که در مورد شرایط اسفناک آقای بروجردی در زندان، هشدار می داد، با نام وی آشنا شدند و تصمیم گرفتند از او به طور ویژه حمایت کنند. از آن پس اعضای این گروه بودند و خبرهای اغلب نگران کننده از وضعیت شکنجه و درد و رنج و بی عدالتی در مورد این زندانی که تنها جرمش دفاع از مردمش بود!
ایران – تهران – زندان اوین / ایران – یزد – زندان نظامی مرکزی.../..... بروجردی و مبارزاتش- / بروجردی و درد و رنجش- بروجردی و مقاومتش.....
کولته کامپیوترش را نشانم داد، او با نظم و دقت خاصی در پوشه هایی، خبرها و عکسهای مختلف از آقای بروجردی را ذخیره کرده بود همچنین نامه هایی که به زبان فارسی، فرانسه و انگلیسی، تهیه کرده بودند خطاب به مقامات ایران. نامه هایی که با مناسبت های مختلف تهیه شده بود و در اختیار مردم قرار می گرفت تا امضا و پست کنند، شاید به این صورت، صدای عدالتخواهی خود را به گوش مقامات ایران برسانند و گوشه ای از حقوق ضایع شده انسانی و شهروندی اش را گوشزد کرده، طلب کنند.

 دانیل هم بسیار متین و مهربان بود، زونکن بزرگی آورده بود پر از نامه ها و عکسها و مطالبی راجع به آقای بروجردی، دوستانش در این منطقه او را مستر بروجردی (آقای بروجردی) صدا می کردند! که یادآور تلاشها و علاقه خاص او به پرونده و سرنوشت بروجردی  است.

 از تلاشهایشان گفتند، از جستجو برای یافتن افرادی دیگر برای حمایت از بروجردی، از برگزاری اکسیونهایی با عکس بروجردی روی یک صندلی خالی در کنارشان. اینگونه بود که اعلام می کردند در روز جهانی صلح، در اکسیونهای دفاع از حقوق انسانی،  جای بروجردی، در کنار ما خالی است و یاد و نامش اما در اینجا حاضر است.


 این بار هم به مناسبت سالگرد سرکوب و دستگیری بروجردی و یارانش، برنامه هایی داشتند و مرا هم دعوت کردند ، آنقدر سوال داشتند که نمی دانستم کدام را اول پاسخ بدهم، آنها با شنیدن از بروجردی و مبارزاتش، از اعتقادات و دستاوردهای تحقیقات دینی اش و تحولات فکری که ایجاد کرده و می تواند ایجاد کند، از داستان شگفت انگیز کمپین بروجردی از داخل زندان و مقاومت بی نظیرش، آنقدر شوق و انرژی گرفته بودند که جلسه، تا نیمه های شب ادامه یافت و هیچکدام احساس خستگی نمی کردیم. پوسترهایی از عکس آقای بروجردی تهیه کرده بودم و همچنین گزیده ای از سخنان ایشان در مورد حقوق بشر، آزادی و صلح، همگی از این هدیه بسیار خوشحال شده بودند و وقتی جملات را می خواندند چشمانشان پر از اشک می شد و از اینکه این سالها، از چنین انسان بزرگی با چنین افکار بلندی، حمایت کرده اند، سرشار از غرور و افتخار شده بودند، گویا این بار بروجردی را یک بار دیگر شناخته اند.

 ساعت دو نیمه شب  بود،  من نگران بانوی میزبان و خانواده اش بودم، لاجرم عذرخواهی کردم و دوستان که هنوز سوالات زیادی را در سر داشتند و در حال خداحافظی  برای "او" آرزوی سلامت و پیروزی کردند. دستم را می فشردند و هر یک پیامی برای "بروجردی" ارسال می کردند برای کسی که حالا، از نظر اعتقادی هم با او احساس نزدیکی و صمیمیت بیشتری می کردند.
این بار من نامه رسان آنها بودم، برای رساندن  پیامهایی سرشار از تحسین و همدلی، به دریافت کننده ای ارزشمند و بی نظیر!
سوار بر قطار در حالی که از پنجره برای کولته دست تکان می دادم با خودم فکر می کردم:وقتی انسانها همدل و یک صدا باشند، فاصله ها چقدر کوتاه می شوند، آنها هم خانواده جدید ما هستند اما دور از ما!
نمایندگان و سخنگویان سختکوش بروجردی، در کشوری دیگر و با زبانی دیگر، اما در کنار ما و همراه ما.


هیچ نظری موجود نیست: