کیهان لندن- ایران بهعنوان کشوری
کهن با تمدنی بزرگ، در طول تاریخ خود همواره مهد خداپرستی و دینداری بوده است. در
چنین جامعهای همواره نهاد روحانیت به واسطه اعتقادات مردم رشد یافته و از جایگاه
مردمی ویژهای برخوردار بوده است. روحانیت در بسیاری از مقاطع تاریخ، گاه در کنار
حکومت و گاه در کنار مردم قرار داشت.
مقدمه
در آستانه ورود اسلام به ایران در قرن هفتم
میلادی، روحانیون زرتشتی که خود را واسطهای بین خدا و مردم و نهاد پادشاهی میدانستند،
از قدرت ویژهای برخوردار شده بودند. لیکن پس از ورود اسلام، روحانیت اسلامی در
قالب مذهب سنی شکل گرفت و در ابتدا به حامیان خلافت اسلامی و در ادامه به دعاگویان
سلاطین مسلمان تبدیل گردیدند. با هجوم مغول به ایران و آسیای غربی که با کشتار
مردم، ویرانی کشور و ریشهکن شدن خلافت اسلامی همراه گردید، روحانیون مسلمان سنی
مذهب تا حد زیادی قدرت مذهبی خود را از دست دادند و مذاهب دیگر همچون مذهب شیعه و
نیز غیرمسلمانان آزادی بیشتری پیدا کردند. سپس در دوران صفویه، با فراگیر شدن و
رسمیت یافتن مذهب شیعه در ایران، روحانیت شیعه تشکیل گردید و حتی به دربار
پادشاهان صفوی راه یافت که خواهان گسترش مذهب شیعه بودند. در این دوران روحانیون
موفق شدند برای اولین بار پس از نزدیک به هزار سال، قدرت اجتماعی خود را افزایش
دهند و حتی حاکمیت را نیز تحت تأثیر قرار دهند.مقدمه
روحانیون قدرتطلب
پس از فروپاشی صفویه در قرن ۱۸ میلادی،
روحانیت شیعه از دربار کنار گذاشته شد و تنها به حفظ پایگاه مردمی اکتفا کرد، لیکن
گروهی از روحانیون در آرزوی بازگشت به قدرت و حتی با هدف ورود به نهادهای حکومتی و
استیلای بر حکومت تلاش میکردند و در امور سیاسی دخالت مینمودند که نمونه آن
حوادث روی داده در قرن ۱۹ میلادی در جریان انقلاب مشروطه میباشد که روحانیت نقش
مهمی در مبارزه با شاهان وقت داشتند.
از آن هنگام به بعد، بسیاری از آخوندهای دنیاطلب
و تشنه قدرت، تلاش میکردند که از راههای سنتی مانند گردآوری مقلد و دریافت انواع
مختلف پرداختیهای مذهبی مانند خمس، سهم امام، زکات، رد مظالم و…، و یا نفوذ به آستانهای
اماکن مذهبی، قدرت اجتماعی و قدرت مالی خود را افزایش دهند.
این وضعیت خطر جدی برای دیانت و یکتاپرستی در
ایران ایجاد کرده بود، بهطوریکه بسیاری از تودههای مردم خدا را فراموش کرده و
به دور روحانیون خاص گرد میآمدند و با دریافت هر فتوی و یا حکم مذهبی، آماده
انجام هر کاری حتی برخلاف حاکمیت، و حتی برخلاف منافع ملی میشدند که نمونههای آن
شورش برعلیه مدرنیته در ایران در مواردی همچون اعطای حق رأی به بانوان و یا
نافرمانی در مقابل حکومت در مسائل اجتماعی مانند کشف حجاب میباشد.
روحانیت مخالف قدرت
در نیمه دوم قرن ۱۸ میلادی، حرکت دیگری برای
احیای خداپرستی و جدایی مذهب از سیاست آغاز گردید. فردی به نام سید محسن اعرجی
کاظمینی، حرکت جدیدی را در بغداد پایتخت باستانی ساسانیان که در آن زمان تحت سیطره
امپراتوری عثمانی بود، پایهگذاری کرد. این حرکت بر پایه پرستش خدای یکتا و دوری
از دنیاطلبی و تلاش در جهت دور کردن فساد از دین و مقابله علمی با حکومتهای
دیکتاتوری و بهویژه دیکتاتورهای مذهبی بود.
این حرکت خداجویانه پس از فوت او توسط فرزندش سید
ابوالقاسم کاظمینی دنبال شد، ولی او به دلیل دیدگاههای دیکتاتورستیزانه، مورد
پیگرد امپراتوری عثمانی که خود را وارث خلافت اسلامی میدانست، قرار گرفت.
بنابراین سید ابوالقاسم به ناچار زادگاه خود کاظمین را ترک و به ایران و شهر
بروجرد آمد. تلاشهای او توسط فرزند او سید طاهر کاظمینی بروجردی دنبال شد. ولی به
علت تقابل این حرکت با روحانیون قدرتطلب در ایران، سید طاهر و پدرانش قادر به
بیان و انتشار بسیاری از عقاید خود در مورد یکتاپرستی نبودند.
آیتاللهالعظمی سید محمدعلی
کاظمینی بروجردی
ولی در این زمان روحانیون دنیاطلب به طور مخفیانه
در حال توطئه برعلیه حکومت بودند که اساس خداپرستی که هزاران سال در این سرزمین
نهادینه شده بود را هدف قرار میداد. آنها دین را بازیچه و وسیلهای برای رسیدن به
هدف نامقدس خود میشمردند و توانستند از طریق انجمنهای پنهانی بینالمللی و
پشتیبانی گروههایی از فلاسفه که به مردم وعده مدینه فاضله را میدادند، برای خود
حمایت جهانی کسب کنند.
هدف اصلی در آن زمان دستیابی به ساختار قدرت در
ایران به عنوان سرزمینی مقدس با منابع عظیم انسانی و طبیعی و یکی از مهمترین
کانونهای خداپرستی در خاورمیانه بود تا پایگاهی محکم برای توسعه اهداف شیطانی
آنها باشد. گام اول در راستای این پروژه، ساختن یک امام بود که به طور هدفمند
دنبال میشد.
آیتالله سید محمدعلی کاظمینی بروجردی که خطر را
برای تمامیت خداپرستی پیشبینی میکرد، از طریق موسسه مکتب نور، با هزینه شخصی خود
و کمک افراد دانشمند و نیکوکار، اقدام به انتشار دهها جلد کتاب و مقاله در رابطه
با موضوع امام شناسی و دینشناسی و خداپرستی مینمود و آنها به شهرهای مختلف ارسال
میکرد و همزمان با ایراد سخنرانی در مسجد نور در جنوب تهران و برگزاری جلسات بحث
علمی، با مدعیان حاکمیت دینی و اقتدارگرایان مذهبی به بحث میپرداخت. او بهوضوح
هشدار میداد که امام زمینی و دین ساختگی معنا ندارد و حاکمیت روحانیون و خلیفهگری
شیعه در تضاد با خداپرستی میباشد. در واقع او خاری بود در چشمان آخوندهای دنیاطلب
و قدرتطلب که در آن زمان مردم را برای قیام علیه حکومت وقت میشوراندند و برای
تشکیل حکومت دینی زمینهچینی میکردند.
ایشان به دلیل گستره مطالعات و تحقیقات و سیره و
روش زاهدانه، تواضع، فروتنی و کثرت آثار و تألیفات و دیدگاههای انتقادی، به مطرحترین
و سرشناسترین چهره در مناظرات دینی و مذهبی مبدل گردید، به گونهای که
بارها آثار وی مورد نقد و بررسی از سوی اسلامشناسان مطرح زمان قرار گرفت. به
عنوان مثال یکی از مخالفین فکری ایشان، آقای دکتر علی شریعتی بود که در همان دوران
توانسته بود عده زیادی از جوانان مذهبی و تودههای مردم را با برگزاری سخنرانیهای
مختلف در حسینیه ارشاد گرد هم آورد و با انتشار کتابها و نوارهای سخنرانی، تلاش
میکرد که جامعه مذهبی را به مسیری که او خواهان او بود و در نهایت به حکومت
روحانیون منتهی شد، بکشاند.
بااینحال حرکت آیتالله کاظمینی بروجردی به دلیل
دشمنی روحانیون دنیاطلب و پس از آن با پیروزی ملایان در انقلاب سال ۱۹۷۹، با شکست
روبرو شد و مکتب نور تعطیل گردید و سید محمدعلی پس از نزدیک به ۵۰ سال مبارزه علمی
با دیکتاتوری مذهبی، خانهنشین شد.
بهعین ترتیب با سیطره ملایان بر ایران، امام
ساختگی بر بالاترین جایگاه حاکمیت سرزمین ایران که مهد خداپرستی بود، ایستاد. او و
اطرافیانش با انواع دسیسهها و خدعهها و به یاری فلسفهبافان و تحصیلکردههای
ناآگاه و همکاری بعضی از قدرتهای بینالمللی، ملت ایران را فریب دادند و وعده ایجاد
مدینه فاضلهای را دادند که بشر به دنبال آن در طی اعصار گوناگون در جستجو بود.
انقلاب سال ۱۹۷۹ و
پیامدهای آن
در آستانه انقلاب ۱۹۷۹، روحانیون انقلابی با
همکاری قدرتهای پنهان بینالمللی و زد و بند با بعضی از گروههای سیاسی فلسفهگرا،
توانستند نهاد سلطنت را در نظر افکار عمومی در مقابل دین قرار دهند و از پایگاه
مذهبی خود در بین مردم سو استفاده کردند تا به اهداف شوم خود دست پیدا کنند. با
نیرنگ و فریب شیادانی که در لباس دین رفته بودند، گروههای مردم ناآگاه به خیابانها
کشیده میشدند و به تخریب و ویرانی میپرداختند، کشور در آستانه فروپاشی کامل و
ناپایداری سیاسی و اجتماعی قرار داشت،دانشگاهها تعطیل و صنایع و چرخه تولید کشور
در پی اعتصاب کارکنان آنها، عملاً فلج گردید و در نهایت با دسیسههای دشمنان
ایران، حکومت اسلامی در این سرزمین کهن که از دیرباز مهد خداپرستی و توحید بود،
برپا شد.
ولی این حکومت شیطانی با آمیختن دیانت با سیاست،
جز فقر و فساد و تباهی، جنگ و درگیری با همسایگان، کشتار و آوارگی ایرانیان و
گسترش بیدینی و دور شدن از خداپرستی، دستاورد دیگری نداشت و به دلیل ناکارآمدی در
اداره کشور، عرصه بر مردم کاملاً تنگ شد و شهروندان ایرانی به مرگ تدریجی و روزمره
رسیدند.
حکومت اسلامی با تعیین فردی به نام خمینی که آیتالله
نامیده میشد به عنوان رهبر و ولیفقیه، به سرکوب مخالفان پرداخت و در اثر
اشتباهات رهبران جهانی و قدرتهای بینالمللی، در داخل کشور به ثبات رسید و پس از
آن پا را از مرزها فراتر گذاشت و به دخالت در امور همسایگان خود پرداخت و مدعی
رهبری مسلمانان گردید. این روند در تلاش برای برقراری خلافت اسلامی شیعه ادامه
یافت. شعار حکومت برای هر اقدام مخرب این بود که “هدف وسیله را توجیه میکند” و در
پی هر خرابکاری و فساد ناشی از اقدامات مخرب آنها، تنها توضیح حکومت این بود که:
“ما مامور به انجام وظیفه هستیم و نه مامور به نتیجه”!
شهادت سید محمدعلی کاظمینی
بروجردی
آیتاللهالعظمی سید محمدعلی کاظمینی بروجردی پس
از انقلاب سال ۱۹۷۹، وادار به سکوت و خانهنشینی گردید، چرا که این مرجع معروف
پایتخت هرگز با حکومت همکاری و همراهی نکرد. در واقع ایشان در گروه مراجعی مانند
آیتالله سید ابوالقاسم خویی بودند که دخالت دیانت در سیاست را مردود میدانستند.
ایشان در شرایط خفقان و فشار روزهای نخستین انقلاب، از سوی روحانیون موافق خمینی
مورد تهدید و فشار قرار گرفتند و حتی در یک مورد اعلامیهای بدون اجازه ایشان از
سوی اسلامیستهایی که به تازگی به نشریات راه یافته بودند به نام ایشان در حمایت
از انقلاب صادر شد. برای اطلاع از جدی بودن این تهدیدها، کافی است به سرنوشت آیتالله
سید ابوالحسن شمسآبادی که از طرفداران آیتالله خویی در اصفهان و مخالف حکومت
دینی بودند توجه شود که توسط باند طرفداران خمینی در سال ۱۳۵۵ به قتل رسید.
آیتالله سید محمدعلی کاظمینی بروجردی که بارها
به همگان در مورد پیامدهای پروژه امامسازی هشدار داده بود، خود به عنوان یکی از
قربانیان این بلای عمومی تحت فشار قرار داشت و بارها توسط مأموران رژیم مورد سوءقصد
قرار گرفت. ایشان در یک مورد توسط یکی از روحانیون وابسته به حکومت به نام شیخ
حسین انصاریان مسموم گردید که به مدت طولانی بستری تحت درمان قرار گرفت. در یک
حادثه دیگر ایشان توسط یکی از اعضای پایگاه محلی بسیج در میدان خراسان تهران، مورد
سوءقصد قرار گرفت، که این عمل تروریستی موفقیتآمیز نبود.
در دوران خانهنشینی، ایشان تلاش میکرد تا به
نوشتن خاطرات خود و گردآوری اسناد مختلف در مورد چگونگی ایجاد حاکمیت دینی و اهداف
آخوندهای قدرتطلب بپردازد و آنها را برای آگاهی عموم در فرصت مناسب انتشار دهد.
ایشان بارها به نزدیکان خود گفته بود که در جریان توطئههای آقای خمینی برعلیه
کشور و مردم قرار گرفتم و شاهد نگرانیهای روحانیون بزرگ آن دوران مانند آیتالله
طباطبائی بروجردی، آیتالله عبدالنبی نجفی عراقی و آیتالله صدر از انحرافات
خطرناک و بدعتهای خمینی بودهام و از خدا میخواهم قبل از اتمام عمرم شرایطی
فراهم آید که این اسناد و خاطرات را بازگو کنم تا ملتی که تحت خشونت و استبداد
خمینی و همقطارانش، از خدا رویگردان شدهاند، به مسیر واقعی بازگردند.
متأسفانه اسنادی که ایشان گردآورده بود و مدارک
وی توسط عوامل رژیم و وزارت اطلاعات ردیابی شد و آنها در پی فرصتی بودند که ایشان
را از بین ببرند. بنابراین در سحرگاه ۲۷ مرداد ۱۳۸۱، درحالیکه ایشان به دلیل
بیماری قلبی در بیمارستان نهچندان مجهز مدائن در جنوب تهران بستری شده بود، مأموران
وزارت اطلاعات موفق شدند آسیب جدی به ایشان وارد آوردند که با خونریزی شدید همراه
شد و منجر به فوت وی گردید.
پس از فوت ایشان، درحالیکه رژیم تلاش داشت تا از
خاکسپاری وی با حضور جمعیت کثیر مردم جلوگیری نماید، خانواده او تصمیم گرفتند طبق
وصیت وی، ایشان را در گوشهای از مسجد نور به صورت پنهانی دفن نمایند. در پی آن مأموران
امنیتی رژیم با مصادره مسجد نور و حمله به منزل آن عالم بزرگوار، سعی در
نابود کردن اسناد و مدارک و نوشتههای ایشان کردند. آنها بارها به منزل ایشان
دستبرد زدند و حتی در سالهای بعد از ارتحال ایشان نیز در یک تهاجم در تاریخ ۸
مرداد ۱۳۸۵ تمامی اسناد و مدارک و نوشتههایی که از دید آنها مشکوک بود را توقیف
کردند و حتی کتب خطی و قدیمی زیادی که در منزل ایشان موجود بود را ربودند.
شدت دشمنی رژیم با وی به حدی بود که حتی قبر او
را شکافتند و پیکر این بنده مخلص خدا و فرزند دلسوز وطن را بیرون آورده
و به آتش کشیدند و خانوادهاش را متلاشی نمودند. این اولین جنایت ولایت مطلقه
فقیه نبوده و آخرین آن نیز نخواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر