سروده ای در در شرح وخامت حال آقای سید حسین کاظمینی بروجردی بعد از تحمل یازده سال شکنجه مستمر
متن شعر که در وصف حال و سرگذشت استاد بزرگوار سروده شده است :
هر که
دارد هوس رؤیت زندان اوین،
که در
آن سجن بلاخیز، بداند به یقین،
گورهائیست،
که بر خفته آن، شام دهند،
چون ندامتگاه
آمد نام او،
آدمی،
نادم شود از یاد او،
هرکه
خواهد، مدخلش را بنگرد،
آه هر
زندانیش را بشنود،
پس بروجردی
بباید دید در رهن عذاب،
حال و
روزش گشته عبرتگاه ناب،
از جوانی
و طراوت، رسته است،
از زمستان
های عمرش، خسته است،
زندگی،
بارش، به مرگش بسته است،
درد و
غم، از بهر او، پیوسته است،
ای منادیّ
ستم، از این اوین،
حال خود
را بازگو، از این زمین،
کو خوشی
ها و نشاط ماسبق،
در کجا
شد، عافیت، اندر طبق،
استخوانت
کج شد و بشکسته است،
بسکه
در بند وزارت، دسته است،
آنقدر،
محبس، به او، طولانی است،
قلب او،
بیمار و رگ، پیچیده است،
ما و
این زندانی و آثار او،
حبس سنگینش،
بداده، حال او،
چشم و
اعصابش، نگر، آزرده است
از فشار
محبسش، درمانده است،
هر کجا،
دکتر رود، بی نسخه است،
چونکه
اعضاء بدن، بی بنیه است
این بروجردی،
نگر، درمانده است،
زآنکه
روح از پیکرش، جامانده است،
مرخصی
آمد که چون، درمان شود،
نیست
صحّت، کی برایش، به شود؟،
روز و
شب، دردی، شناسائی شود،
رنجها،
از پشت هم، عارض شود،
میّتی
آمد ز محبس، کی بروجردی شود؟،
این نفس
هایش، به آخر می شود
او سند
آمد به تاریخ مبین
از جنایات
وخیم آل کین
حال او،
تقویم این ملّت شده
جای سالم،
در بدن ها، طی شده،
هر که
خواهد بنگرد توحید را
آن مخوفینگاه
ناب زجر را
اینک
آنجا موزه عبرت شده،
لیک،
آثارش، همه، عریان شده،
این بروجردی،
سَر و تن، لِه شده،
پیکرش،
افشاگر جانی شده،
ای خداوند
ستمکار عیان
ملّت
ما شد، خدا در این میان
از ستم،
کی می توان مؤمن شدن،
با عذاب
دین، خدائی، کی شدن؟
این بروجردی،
هوادار تو است
توبه
از اسلام حاکم کرده است
این چنین
دینی که مردم می کُشد
ننگ عالم
را دمادم می کِشد،
بارالها،
نام و یادت، مرده است،
آنچنان
کاری که ملّا کرده است،
قبض روحت
کرده این جمهوریت،
آبرویت برده این اسلامیت
آبرویت برده این اسلامیت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر