السلام علی من التبع الهدی
این هشتمین نامه ای است که در طول هشت سال
اسارتم در دستان ولایت مطلقه فقیه، برایتان ارسال می کنم و عرض حال این فرزند رسول
الله و جامعه گرفتاران و رنجوران و زمین خوردگان عدالت جمهوری اسلامی ایران را
بیان می نمایم.
غیرممکن است که از حال و روز این رعیت مفلوک و
مظلوم و ممنوع الحق بی خبر باشید زیرا هر حاکمی به وسیله ضد اطلاعات خود، از اخبار
و احوال و اسرار کشورش مطلع است و مدیریت خویش را بر اساس مصالح عامه اعمال می
سازد با وضعیتی که محسوس می باشد، بعید می دانم که در جریان آمار و ارقام واقعی
مملکت قرار بگیرید، هر کس که سخنرانی شما را در تلویزیون دولتی می بیند، بسی متعجب
می شود که به گونه ای حرف می زنید که انگار در این مرز و بوم زندگی نمی کنید و سری
در حساب و کتاب ها ندارید. چنان جنون داخلی را در برابر تحریمها، ریلکس خواندید که
همه ممالک، آرزو کردند که ای کاش جای ما بودند!
البته راست گفتید که حصارهای جهانی، غلطی
نکردند! چون که نه تنها شما و اعوان و انصار و زیرمجموعه تان، آزاری ندیدید بلکه
استانهای سوریه و عراق و لبنان و بحرین آن جناب نیز آزردگی خاطری نداشتند و ثروت
خداداده این سرزمین غارت شده و سرمایه های بی نظیر وطن بی پناه را گستاخانه و
خودخواهانه، دریافت کردند و به ریش ایرانیان نجیب و شریف، خندیدند و ریشه استقلال
اقتصادی و آزادی اندیشه را از بیخ و بن کندید،
تاریخ معاصر را در این سی و پنج سال چنان با خفت
و خواری نگاشتید که نام و یاد ابنا میهن خونابه ظلمت گرفت و میراث استبداد
دیکتاتوران کهن، تاریکخانه دوران گردید.
عالیجناب، در وقت انتقال قدرت از شاه به شما،
نان لواش را در پایتخت، نیم ریال می خریدیم و اکنون دو هزار ریال است، وقس علی هذا،
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل، این داستان غم انگیز قوت لایموت مردم بینواست
که خشت اول ضرورتهای روزمره می باشد، فرضا عن الباقی، سلف عزیزتان برای تحویل رژیم
از شاهنشاهی به ولایی، یک سری تعهدات زیربنایی داد که مجموعه اش، مدینه فاضله و
بهشت موعود بود، الحق که آن دنیای زیبا و خوشگوار و روحنواز در اختیار چند درصد از
اعضای حکومتی است که خود و خانواده و یارانشان، خدایی می کنند و صاحبان اصلی این
آب و خاک مقدس، در فقر و فلاکت و روزمرگی و بیماریهای لاعلاج و مرگ و میرهای
غیرمترقبه و اعتیاد و طلاق و خودکشی و خویش فروشی، در احتضار و سکرات به سر می
برند، کارنامه سانسور و خفقان و خشونت آن چنان اشباع شده که مثل منی که دارای حسب
و نسبی اقرب به معصومین هستم و پدرانی سرآمد و برجسته در کتب انساب و رجالی دارم
باید سالهای متمادی به خاطر تبلیغ برای اجدادم و عدم همسویی با روحانیون دنیاطلب و
آخرت ستیز در اغلال ستم باشم و جوانی و سلامتیم را در زندانهای شما از دست بدهم و
هشت سال بی وقفه و مستمرا بدون طبیب و دارو و وکیل، در مسیر قتل صبر که یادگار پدر
بیست و هشتمم ابی عبدالله است ایام ثقیل و متوحش را سپری نمایم، گرچه این سند به
دست شما نمی رسد و نباید هم برسد اما بر وجدانهای جهانیان انتقال می یابد و تقویم
را مهر و موم می کند.
سید حسین کاظمینی بروجردی
اردیبهشت 1392
زندان اوین – تهران- ایران
۲ نظر:
dorood bar shoma va sabr o esteghamatetan.....payandeh bashid
خداوند صبرتان دهد و پیروزیتان نزدیک و آزادیتان زودتر.
ارسال یک نظر