۱۳۸۷ مرداد ۶, یکشنبه


از كاظمين ايران به كاظمين عراق

سلام بر امامِ مظلوم ، درود بر ولّيِ محروم ، تحيّت بر معصّوم مجروح ، ستايش بر صالحِ مُصلحِ زنداني . سلامي غم آلود و خوني بر امامي تازيانه خورده ، بر زمين افتاده ، مُعَذَّب در غُل و زنجير ، كه مُكَبِّرِ نمازش ، شلاق زندانبان بوده . درودي از قلبهاي تفتيده ، چشمهاي از فروغ رفته ، كمرهاي شكسته ، دستهاي از كار افتاده ، و پاهاي عاجز مانده ، بر پسر پيغمبر ؛ كه چهارده سال در سياه چالهاي بني عبّاس ، عمر عزيز را سپري كرد ، عريضة مَسجون در سُجونِ شَرُ الْاَزمَنه ، به آقاي كتك خورده ، مولاي نقش خاك گشته ، يادگارِ فاطمة بين در و ديوار مانده .
پدرم ، فاجعة دردناكِ مَحْبَسَت را خواندم ، و از اعماق جانم ، برايت آه كشيدم ؛ امّا تِراژدي دلخراش من نيز ، بسي جانكاه است . بابا كاظم ، فرزندت در اتاقي زندگي ميكند ، كه سقفش را ، نَشْكوا اِلَيْك چيده ، كَفَش را ، لا طاقَةَ لَنا پُر كرده ، ديوارش را ، طالَ الْاِنتظار بنا نموده ، ستونش را ، صَعُبَ بِنَا الْاِنْتِصار تشكيل داده ، دَرش را ، غَيبَةَ وَليّنا قرار داده ، پنجره اش را ، كَثْرةَ عَدُوّنا ترتيب داده ، رنگش را ، قِلَّةِ عَدَدِنا نقش آورده ، پرده اش را ، تَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَينا آويخته ، چراغش را ، شَمِتَ مِنّاَ الْفُجّار سو داده ؛ پس در چنين شرايط حاد و بحراني ، هر نَفَس كه مي آيد ، اِرْجِعي ميگويد و هر طپشِ قلبم ، اِلَيه راجِعون خوانده ، و هر نگاهم ، لا صَبْرَ لي لِفَقْدِك گفته ، و هر حركتم ، عَجِّل لِفَرَجي سَر داده ، و حال كه ايّام شهادت توست ، به سوي كاظمينت ، عرض حال ميدهم .
اي اُسوه تقوا ، اي تجسُّم تقوا ، اي اُسوه مقاومت ، اي الگوي مجاهدت ، اي آينة مهر و صفا ، اين بنده غريب را درياب ، و به كَظمِ غَيْظِ الهي برسان ، و عفو بيكران ابدي را ، براي اتمام غيبتِ برابر با نكبت ، به تقديرات سنگينمان بفرست ، و ظهور فرزند منتقمت را از باريتعالي مَسألت كن ، كه يَلداي فقد امام منصوص ، به درازا كشيد و خروسهاي سحري ، يكي پس از ديگري ، به خاموشي گرائيدند ، و كويرستان تاريك را ، به مُخاطرة چالشهاي اعتقادي و اخلاقي آوردند .
وَ صَلَّي اللهُ عَلَي سَيِّدنَا الْمَهْدی
بنده گرفتار در سیاهچال اعداء الله
سید حسین کاظمینی بروجردی

هیچ نظری موجود نیست: