نامه ی مهم آیت الله سید حسین کاظمینی بروجردی به مردم تهران
خواهران عزیز و برادران مهربان
سلام علیکم
هر کس مرا می شناسد احترامم را بپذیرد و آن که مرا نمی شناسد بداند كه بنده سید حسین کاظمینی بروجردی هستم ؛ 30 سال است که کار دینی می کنم و در خانواده اي مذهبی چشم به جهان گشوده ام .پدرم را نقاد مشهور روحانیت ، دکتر علی شریعتی ، هموزن علامه مجلسی خواند و پدر بزرگم مرجع لرستان بود و پدرش مجتهد معترض به امپراطوری عثمانی ، تبعیدی قرن گذشته از کاظمین به ایران و پدرش زعامت شیعه را در عراق داشت . دارائی ام از دنیا و مافیها یک منزل مسکونی معمولی و ساده بوده که در آن عزلت گزیده بودم و آنچنان منزوی و گوشه گیر بودم که بعد از حمله نیروهای مسلح ، همسایگان متعجب بودند که چگونه سالها یک روحانی در جوارشان بوده ولی کسی نمی شناخت . از سیاست گریزان بودم و خواستار جدایی ديانت از پیرایه های موجود بر آن بودم . خدا را آنچنان دوست داشتم که جانم را جسورانه تقدیمش کرده بودم . مبلغ اجدادم بودم و آن ها را جانشینان برحق ربوی مي دانستم . هدفم جذب خلق های رمیده از معنویت بود و انگیزه ای جز داغ كردن تنور عبودیت نداشتم . اهل احتیاط بودم و لذا سعی می کردم تا برخوردی با حکومت نداشته باشم . یقینم در تکیه بر خدا بی حد و مرز بود و بدین خاطر به استقبال حوادث تلخ و وقایع حیرت انگیز می رفتم . در این دنیای پهناور اصحابی داشتم که مثل خودم شاگردان دریای معرفت بودند و غواصان اقیانوس عشق . انصارم چشم و گوش بسته به کشتی آل الله سوار شدند که ناخدایش بودم . من که ساحل فتح را در رویاهای صادقانه ام می دیدم و سپیده ی رستگاری را در آیات کریمه می یافتم ، فریاد کنان ملت را به چشمه ی توان بخشی می خواندم . یارانم جوانمردانه پاسخم دادند و دست بیعت با من فشردند.
سلام علیکم
هر کس مرا می شناسد احترامم را بپذیرد و آن که مرا نمی شناسد بداند كه بنده سید حسین کاظمینی بروجردی هستم ؛ 30 سال است که کار دینی می کنم و در خانواده اي مذهبی چشم به جهان گشوده ام .پدرم را نقاد مشهور روحانیت ، دکتر علی شریعتی ، هموزن علامه مجلسی خواند و پدر بزرگم مرجع لرستان بود و پدرش مجتهد معترض به امپراطوری عثمانی ، تبعیدی قرن گذشته از کاظمین به ایران و پدرش زعامت شیعه را در عراق داشت . دارائی ام از دنیا و مافیها یک منزل مسکونی معمولی و ساده بوده که در آن عزلت گزیده بودم و آنچنان منزوی و گوشه گیر بودم که بعد از حمله نیروهای مسلح ، همسایگان متعجب بودند که چگونه سالها یک روحانی در جوارشان بوده ولی کسی نمی شناخت . از سیاست گریزان بودم و خواستار جدایی ديانت از پیرایه های موجود بر آن بودم . خدا را آنچنان دوست داشتم که جانم را جسورانه تقدیمش کرده بودم . مبلغ اجدادم بودم و آن ها را جانشینان برحق ربوی مي دانستم . هدفم جذب خلق های رمیده از معنویت بود و انگیزه ای جز داغ كردن تنور عبودیت نداشتم . اهل احتیاط بودم و لذا سعی می کردم تا برخوردی با حکومت نداشته باشم . یقینم در تکیه بر خدا بی حد و مرز بود و بدین خاطر به استقبال حوادث تلخ و وقایع حیرت انگیز می رفتم . در این دنیای پهناور اصحابی داشتم که مثل خودم شاگردان دریای معرفت بودند و غواصان اقیانوس عشق . انصارم چشم و گوش بسته به کشتی آل الله سوار شدند که ناخدایش بودم . من که ساحل فتح را در رویاهای صادقانه ام می دیدم و سپیده ی رستگاری را در آیات کریمه می یافتم ، فریاد کنان ملت را به چشمه ی توان بخشی می خواندم . یارانم جوانمردانه پاسخم دادند و دست بیعت با من فشردند.
آری ؛ پدران صادق و صالحم هرگز وعده ي دروغ به من ندادند و نجوای مخلصانه ام را اعوانم نیرنگ نپنداشتند . امروز بعد از گذشت یکسال جان کندن و نفس دادن و رنجوری خریدن ، در اوج عزت و سربلندی فطرت و وجدان انسانی هستم . اگر خانه ام را مصادره کردند ، منزل در دلهایی گزیدم که ندیده آشنایم گشتند . اگر مادرم را در این نبرد نابرابر و ناعادلانه از دست دادم جگر گوشه ي مام وطن شدم. اگر به دعوتی که چند روز بعد از آخرین منبرم در زمینه ی خروج از کشور پاسخ می دادم ، اینگونه علیل و مجروح و مصدوم نمی شدم ؛ اما هیهات که حسین مردمی است و حاضر به ترک مردمش نشد و عطر دلاویز وطن را به قیمت رهایی از مشکلات از دست نداد . اکنون که یکسال از تاریخ نگاری حقیر و پیروانم می گذرد ، گر چه انبوهی از شکستگی های جوانی و حیاتی بر چهره هایمان نشسته و قدّمان را خمیده و موهایمان را سپید و اعضایمان را فرسوده و اشک هایمان را خونین کرده ؛ اما مجدّدي بر عصر حاضر بودیم و مصداقي بر کل یوم عاشوراء و میزانی بر یا لیتنی کنت معکم و تضمینی بر طال الانتظار و تمرکزی بر عظم البلاء و تخصیصی بر شکوائیه و تصدیقی بر طلعه الرشیده و تفاخری بر حرب لمن حاربکم و تشهدی بر هل من ناصر ینصرنی ؛ و حال که در این تقریب ظهور و تقرب ِانما خرجت لطلب الاصلاح ، یکه تاز ميدان لبیک به صاحب عصریم ؛ چه باك كه حریف جنایتکار، آواز پیروزی سر می دهد و در غریو انا مظلومون و مجروحون و محکومون و مغمومون ِوارثان حریم کبریایی ، فنا می گردد ! روزی که سید حسین کاندیدای این حرکت شد ، باب مقتولش در گوشش زمزمه کرد كه : آن چراغ که حیدر کرار نیم قرن قبل در نجف بر من داد تو بودی.
حالا که در آستانه ي میلاد مهدوی ، این فرزند بیست و هفتم امام سجاد ، بر سجاده باب الحوائج موسی بن جعفر بنشسته و نماز رهایی می خواند و در پشت سرش میلیونها خلق خسته از ستم و منتظر مصلح آسمانی تکبیر گفته و جبرائیل است که اقامه به نصرت داده و میکائیل است که اذان به هدایت خوانده ؛ پس ای خواننده این عریضه که روضه ام را می شنوی و داستانم را می خوانی بدان که برای استقبال از کاروان انا فتحنا لک فتحا مبینا وقتی نمانده و آن که هوشیارانه ایام جاری می گذراند ، با سلول های مغزی و قلبی خود آهنگ جاء الحق را که از مشارق اَرضی می آید احساس می کند . ای خدا به مولود نیمه شعبان سوگند که استواری و پایداری ِدم آخر زمان غیبت را از ما مگیر و ما را به فتوحات همه جانبه ات مفتخر گردان .
سید حسین کاظمینی بروجردی
سید حسین کاظمینی بروجردی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر