به مناسبت 27 مردادماه ، پنجمین سالگرد شهادت آیت الله العظمی سید محمد علی الحسینی الکاظمینی البروجردی
جدش فرمود: « ما مِنّا اِلّا مَسمومٌ اَو مَقتول » از ما خاندان نیست کسی مگر آنکه یا به سمّ جفا می رود و یا در خون خود می غلطد.
از براهین واضحه در مظلومیت این ذرّیه ی زهرای اطهر، همین بس که مجلس یادبود او هیچ وقت بعلت مخالفت عوامل رژیم استبدادی در مسجدش گرفته نشد ، به همین دلیل در سال 1384 ( سومین سالگردش ) بیت معظّمش در حسینیه ی همدانیها واقع در خیابان ری تهران از یک ماه قبل وقت گرفتند و با پرداخت وجه زیاد، آنجا در نوبت قرار دادند، ولی متولّیان آن مکان، بعلت فشارها و تهدیدهای وارده از ناحیه رژیم مانع از برگزاری مراسم ختم وی شدند و تاریخ را به حقّانیّت این فرزند فاطمه رقم زدند.
تمامی سلّولهای درونی آن سیّد مستند، افشاگر عصبیّت اجدادی بود و از تهدیدهای مدام و پیاپی نمی ترسید، به کرّات به مخاطبین خود می گفت: آمده اند تا مرا بخرند، ولی به آنها غضب کرده ام، مرا به نابودی خوانده اند و به همگان می گویم که آمده ایم برای رفتن و نیامده ایم برای ماندن، اگر فرزند امامان حقّه هستم به راهشان و طریقه ی رفتنشان می روم و اگر ناخَلفم، در ناز و نعمت می خرامم و قالب تهی می کنم، آخر الْامر، همان شد كه مي خواست، هماره فرياد مي زد و اكنون، نعره ي پر احساسش بر در و ديوار بيت شريفش منقوش است كه نهيب مي كشد: مي گويند تو را مي كشيم و من مي گويم : « اَلخيرُ في ما وَقع! »
در طول عمر با كفايتشان، بارها مورد توطئه ي دشمنان قرار گرفتند و به انحاء مختلف به تهاجمات سوء و خائنانه ي مغرضين و ملحدين ( مدعیان اسلام سیاسی ) رفتند، ولي با استعانت از آباء گرام و اجداد كرام، به شفا آمدند و از مرگهاي حساب شده رهيدند، امّا در ايّام پاياني زندگي، خلاصي از زندان غيبت را آرزو مي كردند و آمال پيوستن به پدران معصوم را بروز مي دادند و « فزت و ربّ الكعبه » را زمزمه مي نمودند. زماني كه در سنگر قلم به دفاع از تماميّت تمدّن عرش، شب و روز را در نوشتن و جهاد علمي به هم مي دوختند سر از پا نمي شناختند و بي وقفه از حيثيّت تشيّع پاسداري مي نمودند، در اثر فشارهاي جسمي به بيماريهايي مبتلا شدند، ولي بيماري، مانع از ايثار او در معركه ي فرهنگ نگرديد و با اعضاي نحيف خود، از نواميس شيعه در تهاجمات شرقي و غربي محافظت مي كرد، دوراني كه برخي از روشنفكران به تحريك مراكز فراماسونري بين المللي به مآخذ ديني ما حمله مي نمودند و اقشار جامعه را به اشتباه مي انداختند و نسل جوان را به دام بافته هاي بي مغز و نغز خويش مي انداختند، يكباره به ميدان فتنه ها در مي آمد و با ترفندهاي تبليغي معاندين، درمي آميخت و صحنه ي مقابله و محاجّه را داغ مي نمود و وقتي كه كار از حيطه ي استدلال و منطق خارج مي گشت، رو به اسلحه ي مباهله مي آورد و با كليدهاي اسم اعظم كه از پدران و اساتيد تاجدار خود گرفته بود به امحاي عوامل ارتجاعي مي رفت و از راه دور به دفاعيّات حتمي مي پرداخت تا جائي كه در چند نوبت، شاهد نابودي آنها در تهران و سنندج و لندن بوديم.
او پرچمدار دفاع از اجداد مقدّسش بود و طيّ نيم قرن در پايتخت تشيّع، مجاهدات قلمي و لساني و نفساني را به تاريخ معاصر فرستاد، اين نايب برحقّ مهدوي كه نسخه هاي علوي رفض دنيا را در طول عمر شريفش به طور شفّاف و گويا به نمايش درآورد، مرجع گرفتاران و مأواي رنجديدگان بود و دور از هياهوي تمدّن كاذب، انبوه فقيران و ضعيفان را در آغوش پدرانه اش جاي مي داد، ايشان به اعتقاد عموم مراجعه كنندگان، همچون تبار و نياكان شريفش، به اذن خداوند، « اَلمُجيب لِدَعَواتِ النّاس » بود، به گونه اي كه منزل ايشان، روزانه شاهد مراجعه حضوري و غير حضوري صدها نفر از حاجتمندان و گرفتاران و به بن بست رسيدگاني بود كه چاره ي درد خود را در انفاس قدسيّه و نفْس زكيّه ي ايشان مي دانستند.
جدش فرمود: « ما مِنّا اِلّا مَسمومٌ اَو مَقتول » از ما خاندان نیست کسی مگر آنکه یا به سمّ جفا می رود و یا در خون خود می غلطد.
از براهین واضحه در مظلومیت این ذرّیه ی زهرای اطهر، همین بس که مجلس یادبود او هیچ وقت بعلت مخالفت عوامل رژیم استبدادی در مسجدش گرفته نشد ، به همین دلیل در سال 1384 ( سومین سالگردش ) بیت معظّمش در حسینیه ی همدانیها واقع در خیابان ری تهران از یک ماه قبل وقت گرفتند و با پرداخت وجه زیاد، آنجا در نوبت قرار دادند، ولی متولّیان آن مکان، بعلت فشارها و تهدیدهای وارده از ناحیه رژیم مانع از برگزاری مراسم ختم وی شدند و تاریخ را به حقّانیّت این فرزند فاطمه رقم زدند.
تمامی سلّولهای درونی آن سیّد مستند، افشاگر عصبیّت اجدادی بود و از تهدیدهای مدام و پیاپی نمی ترسید، به کرّات به مخاطبین خود می گفت: آمده اند تا مرا بخرند، ولی به آنها غضب کرده ام، مرا به نابودی خوانده اند و به همگان می گویم که آمده ایم برای رفتن و نیامده ایم برای ماندن، اگر فرزند امامان حقّه هستم به راهشان و طریقه ی رفتنشان می روم و اگر ناخَلفم، در ناز و نعمت می خرامم و قالب تهی می کنم، آخر الْامر، همان شد كه مي خواست، هماره فرياد مي زد و اكنون، نعره ي پر احساسش بر در و ديوار بيت شريفش منقوش است كه نهيب مي كشد: مي گويند تو را مي كشيم و من مي گويم : « اَلخيرُ في ما وَقع! »
در طول عمر با كفايتشان، بارها مورد توطئه ي دشمنان قرار گرفتند و به انحاء مختلف به تهاجمات سوء و خائنانه ي مغرضين و ملحدين ( مدعیان اسلام سیاسی ) رفتند، ولي با استعانت از آباء گرام و اجداد كرام، به شفا آمدند و از مرگهاي حساب شده رهيدند، امّا در ايّام پاياني زندگي، خلاصي از زندان غيبت را آرزو مي كردند و آمال پيوستن به پدران معصوم را بروز مي دادند و « فزت و ربّ الكعبه » را زمزمه مي نمودند. زماني كه در سنگر قلم به دفاع از تماميّت تمدّن عرش، شب و روز را در نوشتن و جهاد علمي به هم مي دوختند سر از پا نمي شناختند و بي وقفه از حيثيّت تشيّع پاسداري مي نمودند، در اثر فشارهاي جسمي به بيماريهايي مبتلا شدند، ولي بيماري، مانع از ايثار او در معركه ي فرهنگ نگرديد و با اعضاي نحيف خود، از نواميس شيعه در تهاجمات شرقي و غربي محافظت مي كرد، دوراني كه برخي از روشنفكران به تحريك مراكز فراماسونري بين المللي به مآخذ ديني ما حمله مي نمودند و اقشار جامعه را به اشتباه مي انداختند و نسل جوان را به دام بافته هاي بي مغز و نغز خويش مي انداختند، يكباره به ميدان فتنه ها در مي آمد و با ترفندهاي تبليغي معاندين، درمي آميخت و صحنه ي مقابله و محاجّه را داغ مي نمود و وقتي كه كار از حيطه ي استدلال و منطق خارج مي گشت، رو به اسلحه ي مباهله مي آورد و با كليدهاي اسم اعظم كه از پدران و اساتيد تاجدار خود گرفته بود به امحاي عوامل ارتجاعي مي رفت و از راه دور به دفاعيّات حتمي مي پرداخت تا جائي كه در چند نوبت، شاهد نابودي آنها در تهران و سنندج و لندن بوديم.
او پرچمدار دفاع از اجداد مقدّسش بود و طيّ نيم قرن در پايتخت تشيّع، مجاهدات قلمي و لساني و نفساني را به تاريخ معاصر فرستاد، اين نايب برحقّ مهدوي كه نسخه هاي علوي رفض دنيا را در طول عمر شريفش به طور شفّاف و گويا به نمايش درآورد، مرجع گرفتاران و مأواي رنجديدگان بود و دور از هياهوي تمدّن كاذب، انبوه فقيران و ضعيفان را در آغوش پدرانه اش جاي مي داد، ايشان به اعتقاد عموم مراجعه كنندگان، همچون تبار و نياكان شريفش، به اذن خداوند، « اَلمُجيب لِدَعَواتِ النّاس » بود، به گونه اي كه منزل ايشان، روزانه شاهد مراجعه حضوري و غير حضوري صدها نفر از حاجتمندان و گرفتاران و به بن بست رسيدگاني بود كه چاره ي درد خود را در انفاس قدسيّه و نفْس زكيّه ي ايشان مي دانستند.
از خصوصيات مهم و قابل ذكر ايشان مي توان به موارد ذيل اشاره نمود:
دفاع قلمي از مكتب امامان شيعه ، تبليغ علمي ِ تمدّن واليان حقيقي و حقوقي بشريّت ، ارائه مواضع مقبول و مثبت اهل البيت ، عرضه ي مباحثات اساسي پيرامون ولايت تكويني و تشريعي ائمّه ي اطهار و پيامبران و خلفاي راستين الهي و تحليل غوامض مسائل علمي و اعتقادي و همچنين معرّفي شخصيّت و موقعيّت و مقامات منجي عالم بشريّت ، مهدي موعود(عج).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر