عرض حالی از آیت الله سید حسین کاظمینی بروجردی در سالروز شهادت امام موسی کاظم( ع )
سلام بر امامِ مظلوم ، درود بر ولّيِ محروم ، تحيّت بر معصّوم مجروح ، ستايش بر صالحِ مُصلحِ زنداني ، سلامي غم آلود و خوني بر امامي تازيانه خورده ، بر زمين افتاده ، مُعَذَّب در غُل و زنجير ، كه مُكَبِّرِ نمازش ، شلاق زندانبان بوده
درودي از قلبهاي تفتيده ، چشمهاي از فروغ رفته ، كمرهاي شكسته ، دستهاي از كار افتاده ، و پاهاي عاجز مانده ، بر پسر پيغمبر ؛ كه چهارده سال در سياه چالهاي بني عبّاس ، عمر عزيز را سپري كرد ، عريضة مَسجون در سُجونِ شَرُ الْاَزمَنه ، به آقاي كتك خورده ، مولاي نقش خاك گشته ، يادگارِ فاطمة بين در و ديوار مانده.
پدرم ، فاجعة دردناكِ مَحْبَسَت را خواندم ، و از اعماق جانم ، برايت آه كشيدم ، امّا تِراژدي دلخراش من نيز ، بسي جانكاه است ؛ بابا كاظم ، فرزندت در بندی زندانی است كه سقفش را ، نَشْكوا اِلَيْك ( به تو شکایت می کنیم ) چيده ، كَفَش را ، لا طاقَةَ لَنا ( طاقت و توانی در ما نمانده ) پُر كرده ، ديوارش را ، طالَ الْاِنتظار ( چشم براهی طولانی گشته ) بنا نموده ، ستونش را ، صَعُبَ بِنَا الْاِنْتِصار ( توان یاری در ما نیست ) تشكيل داده ، دَرش را ، غَيبَةَ وَليّنا ( نبود منجی ) قرار داده ، پنجره اش را ، كَثْرةَ عَدُوّنا ( کثرت دشمن ) ترتيب داده ، رنگش را ، قِلَّةِ عَدَدِنا ( کمی یاور ) نقش آورده ، پرده اش را ،تَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَينا ( زمانه برماتنگ شده ) آويخته ، چراغش را ، شَمِتَ مِنَّ الْفُجّار ( دشمن به ما خندید ) سو داده ، پس در چنين شرايط حاد و بحراني ، هر نَفَس كه مي آيد ، اِرْجِعي ميگويد و هر طپشِ قلبم ، اِلَيه راجِعون خوانده ، و هر نگاهم ، لا صَبْرَ لي لِفَقْدِك ( تاب تحمل دوریت در من نیست ) گفته ، و هر حركتم : عَجِّل لِفَرَجي سَر داده
سلام بر امامِ مظلوم ، درود بر ولّيِ محروم ، تحيّت بر معصّوم مجروح ، ستايش بر صالحِ مُصلحِ زنداني ، سلامي غم آلود و خوني بر امامي تازيانه خورده ، بر زمين افتاده ، مُعَذَّب در غُل و زنجير ، كه مُكَبِّرِ نمازش ، شلاق زندانبان بوده
درودي از قلبهاي تفتيده ، چشمهاي از فروغ رفته ، كمرهاي شكسته ، دستهاي از كار افتاده ، و پاهاي عاجز مانده ، بر پسر پيغمبر ؛ كه چهارده سال در سياه چالهاي بني عبّاس ، عمر عزيز را سپري كرد ، عريضة مَسجون در سُجونِ شَرُ الْاَزمَنه ، به آقاي كتك خورده ، مولاي نقش خاك گشته ، يادگارِ فاطمة بين در و ديوار مانده.
پدرم ، فاجعة دردناكِ مَحْبَسَت را خواندم ، و از اعماق جانم ، برايت آه كشيدم ، امّا تِراژدي دلخراش من نيز ، بسي جانكاه است ؛ بابا كاظم ، فرزندت در بندی زندانی است كه سقفش را ، نَشْكوا اِلَيْك ( به تو شکایت می کنیم ) چيده ، كَفَش را ، لا طاقَةَ لَنا ( طاقت و توانی در ما نمانده ) پُر كرده ، ديوارش را ، طالَ الْاِنتظار ( چشم براهی طولانی گشته ) بنا نموده ، ستونش را ، صَعُبَ بِنَا الْاِنْتِصار ( توان یاری در ما نیست ) تشكيل داده ، دَرش را ، غَيبَةَ وَليّنا ( نبود منجی ) قرار داده ، پنجره اش را ، كَثْرةَ عَدُوّنا ( کثرت دشمن ) ترتيب داده ، رنگش را ، قِلَّةِ عَدَدِنا ( کمی یاور ) نقش آورده ، پرده اش را ،تَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَينا ( زمانه برماتنگ شده ) آويخته ، چراغش را ، شَمِتَ مِنَّ الْفُجّار ( دشمن به ما خندید ) سو داده ، پس در چنين شرايط حاد و بحراني ، هر نَفَس كه مي آيد ، اِرْجِعي ميگويد و هر طپشِ قلبم ، اِلَيه راجِعون خوانده ، و هر نگاهم ، لا صَبْرَ لي لِفَقْدِك ( تاب تحمل دوریت در من نیست ) گفته ، و هر حركتم : عَجِّل لِفَرَجي سَر داده
و حال كه ايّام شهادت توست ، به سوي كاظمينت ، عرض حال ميدهم ، اي اُسوه تقوا ، اي تجسُّم تقوا ، اي اُسوه مقاومت ، اي الگوي مجاهدت ، اي آينة مهر و صفا ، اين بنده غريب را درياب ، و به كَظمِ غَيْظِ الهي برسان ، و عفو بيكران ابدي را ، براي اتمام غيبتِ برابر با نكبت ، به تقديرات سنگينمان بفرست ، و ظهور فرزند منتقمت را ، از باريتعالي مَسألت كن ، كه يَلداي فقد امام منصوص ، به درازا كشيد ، و خروسهاي سحري ، يكي پس از ديگري ، به خاموشي گرائيدند ، و كويرستان تاريك را ، به مُخاطرة چالشهاي اعتقادي و اخلاقي آوردند .
وَ صَلَّي اللهُ عَلَي سَيِّدنَا الْمَهْدي
وَ صَلَّي اللهُ عَلَي سَيِّدنَا الْمَهْدي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر