درد دل يك دانشجوي رشته ي پزشكي با امام عصر
مولای من! آرزو داشتم مرا خادمت می نامیدند.دوست داشتم از همان اول ؛اذان عشق تو رادر گوشم زمزمه کرده بودند.کاش از ابتدا مرا برای تو نذر کرده ، حلقه ي کنیزی ات را بر گوشم افکنده بودند!کاش کامم را با نام تو بر می داشتند!
آقا جان!دوست داشتم با نام قشنگ تو زبان باز می کردم!کاش آن اوایل که زبان گشودم ،نزدیکانم مرا به گفتن نام تو وا می داشتند! ای کاش مهد کودکم ،مهد آشنایی با تو بود.کاشکی در کلاس اول دبستان ،آموزگارم الفبای عشق تو را برایم هجی میکرد و نام زیبای تو را سر مشق دفتر چه ي تکلیفم قرار می داد.
در دوره راهنمایی هیچ کس مرا به جايگاه سبز تو راهنمايی نکرد .در سالهای دبیرستان،کسی مرا با تو – که دبير كل هستي – آشنا نکرد .در کتاب جغرافی ما،صحبتی از نقشه ي كوي و برزن و خانه ات نبود.در کلاس تاریخ،کسی مرا با تاریخ غیبت،غربت وتنهایی تو آشنا نساخت.در درس دینی و بينش به ما نگفتند كه حكمت و علت جدا شدن تو از ما چه بود.دریغ که در کلاس ادبیات،آداب ادب ورزی به ساحت مقدس تو را گوش زد نکردند!افسوس که در کلاس نقاشی ،چهره مهربان تو را برایم به تصویر نکشیدند! کاش در کنار زبان بیگانه، زبان گفتگو با تو را که آشناترین و دیرینه ترین مونس فطرت بشر است به ما می آموختند! ای کاش وقتی برای آموختن یک زبان خارجه به زحمت می افتادم به من می گفتند:
او تمام زبان هاوگویش هاو لهجه ها را می داند! در زنگ شیمی وقتی سخن از چرخش الكترون ها به دور هسته ي اتم به میان می آمد اشارتی کافی بود تا من بفهمم ، تمام عالم به گرد وجود شریف تو می چرخد. کاش در کنار انواع واقسام فرمول های پيچيده ي ریاضی، فیزیک و شیمی ، فرمول ساده ي ارتباط با تو را به من مي آموختند.
یادم نمی رود از کتاب فارسی حکایت آن حکیم را که گذارش به قبرستان شهری افتاد ، با کمال تعجب دید، بر روی همه ي سنگ قبرها سن فوت شدگان را 7،4،3 سال و مانند آن نوشته اند .سؤال کرد :آیا اینان همگی در طفولیت از دنیا رفته اند؟ گفتند: اینجا سن هر کس را معادل سالهایی از عمرش که به دنبال کسب علم بوده محاسبه می کنند. کاش آن روز دبیر فارسی گریزی به حدیث معرفت تو می زد و می گفت در تفکر شیعی اصيل، حیات حقیقی در توجه به امام عصر و معرفت او وبرائت از دشمنان او معنا می شود .
درس فیزیک قوانین شکست نور را به من آموخت ؛ ولی نفهمیدم نور توئی ومقصود از « یهدی الله لنوره من یشاء » تو هستی. وقتی برای کنکور آماده مي شدم ، کسی مرا برای ثبت نام در دانشگاه معرفت تو تشویق نکرد. کسی برایم تبیین نکرد که معرفت تو مراتب دارد وخیلی ها تا آخر عمر در همان دوران طفولیت می مانند .نمی دانستم عناوینی چون دکتر، مهندس، پروفسور و....قراردادهایی در میان انسان هاست که تنها به کار کسب ثروت، قدرت، شهرت و منزلت اجتماعی و گاهی خدمت در این دنیا می آید؛ اصلا در این وادی نبودم. از فضاي نیمه بسته ي مدرسه وارد فضای باز دانشگاه شدم. در دانشکده وضع از این هم اسفبارتر بود. بازار غرور و نخوت گرم بود واسباب غفلت فراوان و فراهم. فضا نیز رنگ وبو گرفته از «علم زدگی » و « روشن مآبی » خیلی ها را گرفتار تب مدرک گرایی می دیدم. از علوم معرفت تو و دانش یقین بخش آسمانی ،کمتر سخن به ميان می آمد.
ارباب من!در دانشگاه هم کسی برای من از تو سخن نگفت؛ کسی بسوی تو دعوتم نکرد، هیچ استادی برایم زيبائي هاي اخلاقي و معنويت را بازگو ننمود. و افسوس ، کارکرد دروس معارف اسلامی و تاریخ اسلام ، جبران کسری معدل دانشجویان بود. بعد از فراغت از تحصیل نیز اداره ي زندگی و دغدغه ي معاش مجالی برای فکر کردن به تو برایم باقی نمي گذارد ! ، اما تو تنهايم نگذار ...
الهی تو خود مرا به شناخت او واقف ساز که من از شناخت خویش نیز عاجزم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر